-
شاید روزی
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 01:14
روزی به شهری سفر خواهم کرد که دلم هرگز نگیرد ... خسته از این رنگهای سفید وسیاه ... از این پیچش و التهاب واژه ها و مبهوت از این سکون لحظه ها دایره وار به گرد خویش چرخیده ام و پیوسته از خود می پرسم آیا دنیا همینقدر کوچک است ؟ همانند مورچه ای که درون یک قطره آب زندانی شده است ... شاید روزی بشود از این قطره آب خود را رها...
-
انتظار
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 02:23
قلبی در این سوی دنیا و قلبی دیگر در آن سوی مرزها ، بی خبر از چهره قلب تنها تنها من می دانم که او معشوق است و او هم می داند که من عاشقم به یاد روزهایی که خورشیدمان یکی بود ، به یاد روزهایی که مهتابمان نورانی بود به یاد روزهایی که ستاره ها را در آسمان می چیدیم و به همدیگر هدیه می دادیم به یاد روزهایی که غروبمان یکی بود...
-
ای کاش
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 10:10
ای کاش می شد با حرارت خورشید ریشه های بیگانگی و تردید را سوزاند ؛ ای کاش می شد از قفس تنگ وحسرت و اندوه به آسمان ابی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و محبت آشیانه ساخت. ای کاش همه می خندیدند و دستها پر از گل بود و همه پنجره ها به سوی صداقت و روشنی گشوده شود. ای کاش می شد دروغ را آشکار کنی. کاش می شد معلم ادبیات...
-
تکرار زمستان
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 10:06
آه برگرد بهارم اگر امکان دارد . غزلم بی تو دلی بی سر سامان دارد. نسبتی هست میان من و تو می دانم نسبت اشک تو با گریه باران دارد. دل زارم چه کند؟ آه که پر از خون از توست. دل زارمن از این دسته فراوان دارد. خواب دیدم که می آیی چه کنم؟ منتظرم؛ خانه ام رنگ صمیمیت مهمان دارد. نوبت فصل بهار است ولی به خدا در سر اندیشه تکرار...
-
به اندازه شبهای غریب
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 10:04
زیبای من چشم هایت را باز کن، ببین که این روزها چقدر دلتنگ توام. ببین که بدون تو دیگر اشک هایم هم مال من نیستند. دیگر حتی نمی توانم توی چشم هایت نگاه کنم... من دیگر پر از غروبم، پر از لحظه هایی که رفت، پر از لحظه هایی که می رود. چشم هایم از سردی نگاهت یخ زده اند! روز ها یک جایی گوشه ی اتاقم پیدا می کنم، می نشینم و عکست...
-
اونوریها
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:47
و این دیباچه بریده ای از یک زندگی ، یک روح ،یک شخصیت و یک احساس است ! نه آغازیست و نه پایان ! شروعی ندارد پایانی هم نیست. راهی شده است و راهی میکند! و در این راه بگذار که این جوی روان که همیشه روان بوده است همچنان جاری بماند، بگذار افکار غریب من در رویای شیرین ،دور و نارسیدنی غرق بماند!!...
-
کاروان مرگ
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:46
جرنگ ...جرنگ صدای زنگها به گوش میرسد کاروانها ارام ارام به بم نزدیک میشوندشتران قطار قطار بعد از عبور از صحرا بار دیگر به بم میرسند برای اهالی بم از چین مشک عبیر میاورند و خرمای بم را به اناتولی میبرند اهالی شادان و خندان از فروش خرما و محصولات خود در پوست نمیگنجند و سکه های زر را به فرزندان خود هدیه میدهند نگاهم به...
-
دلتنگی
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:45
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین من برای دل تو آن بهار زیبا تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم تو سراپا شادی غرق در...
-
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:45
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین من برای دل تو آن بهار زیبا تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم تو سراپا شادی غرق در...
-
توبه
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:44
ای که جز آتش قهرت به دل ما نکنی دل ما را بگدازیی و محابا نکنی دردمندان رهت منت مرهم جویند چه حکیمی که اگر هیچ مدارا نکنی پیش ما جمله یاران همه حسنت گفتند خود ندانم ز چه رو با دل ما تا نکنی در توان نیست مرا تا غزلی خوش گویم شعر حافظ به تو گویم که تو حاشا نکنی رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که...
-
عاشقانه...
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:43
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای بروی چشم من گسترده خویش شایدم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز الودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من اتشی در سایه مژگان من ای زگندمزارها سر شارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز...
-
غروب
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:41
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی و لی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست به تویی که زیبایی محض بودی آنروز غروب عشق من بود من فهمیدم که وعده...
-
عشق
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:40
عشق یک آینه است و رابطه واقعی ، آینه ای است که در آن دو عاشق چهره یکدیگر را می بینند و خدا را باز می شناسند .این راهی بسوی پروردگار است . زندگی به هیچ روی اسرار آمیز نیست ، زندگی بر برگ برگ درختان و بر تک تک شنهای ساحل دریا نوشته شده است . زندگی در هر یک از انوار زرین آفتاب گنجانیده شده است .به هر چه بر می خوری زندگی...
-
روز قسمت
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:39
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد خدا گفت:چیزی از من بخواهید, هر چه که باشد, شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید که خدا بسیار بخشنده است و هر که آمد, چیزی خواست؛ یکی بالی برای پریدن, دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دربار را انتخاب کرد و یکی آسمان را در این میان کرمی...
-
بنام خداوند مهر
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:38
دیشب در مبان انبوه سکوتی که تنهاییم را پر کرده بود به کودکی هایم بازگشتم ! دویدن ها و نرسیدن ها ... اشکها و لبخندها ... دست نوازش پدر ... گرمی آغوش مادر دعواهای کودکانه با خواهر کوچکترم و همان رجزخوانی ها برای برادربزرگم یاد آن شعرای حافظ و امید مادر که همیشه می گفت : تا شقایق زندست زندگی باید کرد ! بی صدا ... بی ریا...
-
(( محبت ))
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:38
گفتنی زیاد است.اما شروع گفتن وازچه گفتن کمی دشوار. ودقت وحوصله زیاد می خواهد .دلی خداوند در نهاد ما قرارداده که با محبت می خندد وبا غم می گرید. سرای عشق است و صفا. خوشا بحال دلهای همیشه خندان .همیشه سرشارازعشق وصمیمیت . نمی دانم چه بنوسم ولی کمی از نیازامروزی دنیا ((محبت))می نویسم . کلمه ای که روز به روز بی رنگ تر...
-
ای کاش...؟
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:37
ای کاش...؟ ای کاش ...؟ دراین دنیا سراب محکوم است به پوچی ... پرستو محکوم به کوچ کردن... شمع محکوم است به اشک ریختن... خارها محکوم به تنهایی... روز محکوم به غروب کردن... شب محکوم به رسیدن... قلب با همه پاکی وصداقتش محکوم به دوست داشتن وچه محکومیتی شیرین تر ودلپذیرتراز این است . اما ای کاش همه این محکومیت زیبا را...
-
از اون حرفها
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:36
تقدیم به آنکه آفتاب مهرش درآستان دلم هرگزغروب نخواهد کرد. امشب تمام ستارهای آسمان گریه می کنند. امشب تمام مرغان آسمان اشک می ریزند. امشب اشک ازچشم می ریزد. امشب قلبی می شکند وصدای شکستنش به آسمان می رسد. اما نمی دانم چرا به گوش خدا نمی رسد. من صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم. فکرمی کنم اولین کسی باشم که صدای درهم شکستن...
-
بی وفایی
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:35
به نام تکنوازنده تار محبت و یگانه ترین عاشقان... یاران به خدا بی وفایی نکنید. از دل خسته دوست خود جدایی نکنید. یا آنکه وفا کنید تا آخرعمر یا اینکه از اول وفا نکنید طلوع عاشقان رنگش طلایی است اگر چه آخرش مرگ و جدایی است رنگ زردم را ببین برگ خزان را یاد کن با بزرگان کم نشین بیچارگان را یاد کن
-
بی معرفتها
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:34
امروز می خوام در مورد افرادی بگم که آدم وتنها می زارن. کسانی که دل آدمها رو می شکنن... کسانی که اصلا نمی دونن عشق چیه . محبت چیه و عاشق کیه.؟ کسانی که هر چی بهشون محبت کنی در عوض دلت ومی شکنن... از کسانی می نویسم که معنی محبت وعشق و نمی دونن وبوی عاشقی به مشا مشون نرسیده ... می خوام بگم اگه آدما رو دسته کنیم .دو دسته...
-
و اما عشق....
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:33
یه زمانی خندم می گرفت کسی بهم می گفت عشق توی زندگی فقط یکبا ر پیش میاد... فکر می کردم یه حرف چرنده!!! اما اگه عشق رو نوعی حماقت بچگانه فرض کنیم وهمینطورفرض کنیم که انسانها توی زندگی شون یه حماقت بچگانه رویکبار فقط انجام میدهند میشه نتیجه گرفت که عشق توی زندگی یک بار پیش میاد! دفعه های بعد باز می خوای اون هماقت بچگانه...
-
قسم
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:32
به بی خوابی قلم قسم. به شبهای شعرم قسم. به بیداری عاشق قسم. به حاجیان کعبه قسم. به عصیان قلم قسم. به خودکه توام قسم. به آدمهای دنیا قسم. به سروناز باغ قسم. به صدای رود قسم. به صدای آه غریبی قسم. به مرگ گل قسم. به وجود تو قسم. به عشقم قسم. به نیایش قسم. به خرابات قسم. به پروردگارقسم. به پرستش قسم. به دلریشی قسم. به نا...
-
غم من
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:31
زندگی من مملوع از دردها ست واین دردها از غم بی عشقی است از غم اینکه هیچکس ازآفریده غم خبر ندارد واین آفریننده را من با تمام وجودم دوست دارم و فقط برای او از این غم عشق و دردهایش می گریم باران من با او زندگی کن! که اوجان تو را به من هدیه کرده وتو را هر روز بیشتر از روزهای گذشته به ابرکهای آسمان می سپارد...
-
من ازبهشت متنفرم
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:30
از زمانی که به یاد دارم از بهشت متنفر بوده ام... ولی وقتی عاشق شدم از خدا خواستم مرا به بهشت ببرد...با تمام تنفری که از بهشت داشتم! خیلی سخت بود ولی به خاطر قولی که به اولین و آخرین عشق زندگیم داده بودم میبایست به بهشت میرفتم...! من به قولم عمل کردم و به عشقم وفادارماندم... ولی... بعد از....سال انتظار وتنهایی در بهشت...
-
چه زیباست
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:30
چه زیباست دنیای عشق و چه زیباست زندگی با عا شقان... زندگی وقتی هدفمند می شه .خیلی فرق می کنه.همیشه شوقی داری.یه انگیزه برای ادامه... وقتی هدفی باشه.وقتی مقصدی باشه دیگه هر قدم لذت بخش می شه... برای همینه که تا شقایق هست زندگی باید کرد... برای همینه که وقتی که عاشق می شیم دنیا یه رنگ دیگه ای پیدا می کنه .همه چی وهمه جا...
-
تحمل تنهایی...
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:29
یه روز دیگه از روزهای زندگیم گذشت. چقدر تلاش کردیم خودمون رواز تنهایی نجات بدیم ؟ محکومیت سختیه حالا چه کنیم بسازیم یا بسوزیم. چقدر رنگها زیاد شده و چقدر قلبها کمرنگ شده. چقدر ترسناکه آدم عاشق نشه. چقدر ترسناک تره آدم بخواد عاشق بشه وکسی بش توجه نکنه . دلم برای کشیدن یه قلب با خودکار قرمز گوشه دفتر تنگ شده. ولی چه...
-
خسته ام...خسته...خسته ی خسته
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:28
خسته ام از نوشتن از عشق...از نوشتن ازاین همه دروغ...خسته از این کلمات کودکانه...ازاین دلخوشی های بچه گانه... خسته از این مستی وسردرگمی...خسته از جستجوکردن...ازجستجوی شرابی نا یافتنی ...خسته از فراموش کردن بودنم... فراموش کردن هستی ام...و وجودم...خسته از بازیهای بچه گانه...ازبازی با این همبازی های بچه تر از خودم......
-
دوسسسسسسسستت دارم
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:27
عاشق نه.عشق نه.فقط رفیق گفتی:عاشق نه.عشقنه.فقط رفیق باش... گفتم:زندگی من کلاف سردرگمی است که جز خودم کسی نمی تونه گره های کور شو باز کونه... گفتم:خاطرات گذشته چون یه داغ رو قلب و جسمم چنان نقش بسته که به داغی دیگرنیازنیست... گفتی:دوستم بدار اما عاشقم نشو...مرزرا رعایت کن... گفتی:عاشق نه.عشق نه.تنها رفیق باش...دوستت...
-
دانستنی
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:26
انسان سالانه بیش از 10 میلیون مرتبه پلک می زند! خورشید 330330 مرتبه بزرگتر از زمین است! یک گالن روغن سوخته, می تواند تقریباً یک میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند! ناخنهای انگشتان دست, تقریباً چهار برابر ناخنهای پا رشد می کنند! خوردن یک عدد سیب اول صبح, بیشتر از یک فنجان قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می شود! دلفین ها هم...
-
فرق عشق و دوست داشتن
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 02:25
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. عشق معیارها را در هم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود عشق ویران کردن خویش است و دوست داشتن ساختنی عظیم عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است...