شبهای غریب

از حسن نظرتون درمورد انتخاب وبلاک ممنونم

شبهای غریب

از حسن نظرتون درمورد انتخاب وبلاک ممنونم

اما افسوس

                       

همیشه دوست داشتم که دنیا دوستی  و صمیمیت خود با پرندگان قسمت کنم .آنها روی شانه هایم بنشینند ودر گوشم نغمه محبت و الفت را بخو انند .

دلم می خواهد با آنها حرف بزنم ؛ حرفهای تنهایی ام را ؛ اما نمی دانم چگونه ... به هر حال به آنها مهر می ورزم .

زیرا آنها بهترین وام محبت و دوستی را دارند بر خاک که امین دیار بوسه        می زنی که چشمهایت این چنین شکوفا می شود . بر بال کدوم پرنده می نشینی و جاده فرسوده رنج را می پیمایی .

دستان تو آئینه هزار بار راز و نیاز است . تو در وقت بیشتر سکوت را در وجودم هست به یغما می بری چگونه می توان جای خالی تو را پر کرد .

آری کاش می توانستم وازه های احساسم را بیان کنم و عطوفت و مهربانی تو را به صفحه روزگار به تصویر بکشم ؛ اما افسوس...

نامه

 

با اینکه اینجا شلوغ است این نامه را می نویسم

در خنده ها می گدازم و از گریه ها می نویسم

در این حوالی غریبم راهی به جایی ندارم

تنها تو را می شناسم تنها تو رامی نویسم

عطر نگاه تو جاریست در کوچه های خیالم

یاد تو می افتم ای دوست از عشق تا می نویسم

با اینکه در لحظه هایم جای عبور تو خالیست

تکرار نام تو زیباست از ابتدا می نویسم

اینجا برای سرودن دیگر مجا لی نمانده است

چشم انتظار تو هستم این نامه را می نویسم

 

خسته ام....

                                  خسته ام....

خسته ام از نوشتن از عشق ... از نوشتن از این همه احساس، خسته از این کلمات کودکانه، از این دلخوشی های بچّه گانه ...
خسته از این مستی و سر در گمی، خسته از جستجو کردن،خسته از فراموش کردن بودنم،فراموش کردن هستی ام...
خسته از بازیهای بچه گانه، از بازی با این همبازیهای بچه تر از خودم ...
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری به سوی آن .... !! خسته از دویدن برای رسیدن ، برای رسیدن به هیچ !
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهائیهایش ...
خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق .... ! از اعتیاد چشمانم به اشک، از اعتیاد روحم به غم و غصه ...
خسته ام از این قمار، از قمار دل ! قماری که آخرش چه برنده باشی و چه بازنده، « بازنده ای » بیش نخواهی بود ! قماری که در پایانش به جای مشتی اسکناس، چکشی رد و بدل میشود که برنده با آن بر دل بازنده می کوبد ... چکشی که فقط خرد میکند و دست به دست منتقل میشود ... بازنده های قمار امروز شاید چکش بدستان قمار فردا باشند ...
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل ...!! خسته از مرهم گذاشتن بر این زخمهای کهنه ...
خسته از شنیدن صدای در ... درِ دل که هراز گاهی غریبه ای بر آن میکوبد ... خسته ام از نوشتن نام این رهگذران پس از رفتنشان از این سامان ...
خسته ام از کاروانسرا شدن دل !!! و به زیر سؤال رفتن عشق .....
خسته ام.... خسته .... خسته ی خسته ..!! خسته ازاین صبر و انتظار، خسته از تکرار روزها ،خسته شدم از رویای تو

خسته شدم از خودم ، خسته شدم از این زندگی ......!